معنی شطط در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شطط. [ش َ طَطْ] (ع مص) تجاوز کردن از حد و مرتبه ٔ خود و دور شدن از حق و اندازه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). از حد درگذشتن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 161) (دهار) (از غیاث اللغات). || ستم کردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). جور کردن. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). ظلم کردن بر کسی و دشواری نمودن بر وی. (ناظم الاطباء). || دور رفتن ستور درچرا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || غلو کردن در بهای چیزی. (از اقرب الموارد). || سخت گفتن. (ناظم الاطباء). رجوع به شطوط شود. || افراط کردن. (از اقرب الموارد).

شطط. [ش َ طَطْ] (ع اِمص) ستم. دوری از حق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجاوز از قدر و حق. (از اقرب الموارد). جور. ظلم. بیدادگری. بیداد. تجاوز. (یادداشت مؤلف). بیداد. (مهذب الاسماء): اگر نه تریاق لطف مساعی آن صدربزرگوار بودی زهر افاعی شطط بوخالد دمار از مردم برآوردی. (المضاف الی بدایع الازمان ص 17). در اثنای آن خواست تا از راه غلبه و شطط و تهور و تسلط به حجت و بینت... (تاریخ جهانگشای جوینی). در مقدمه شمه ای از این معانی تقریر رفته است یک کس را آماده کند و نهاداو را حقیبه ٔ انواع تسلط و اقتحام و شطط و انتقام گرداند. (تاریخ جهانگشای جوینی). || ستیز ولجاج: چون مثال به ابوالحسن سیمجور رسید شطط و غرور زمام تمالک از دست او بستد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 39). در آرزوی شطط و خلاف شمشیر از غلاف بیرون کشیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 212). با غلامان... طریق شطط و مناقشت و تدنق پیش گرفت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 163). در امور ملک و حوادث مهمات استیلا می نمود و از سر شطط و جدل سخن می راند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 183). سلطان از کثرت لفظ و سورت شطط ایشان تغافل نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 332). از سر شطط و تجاهل حرکت کرد و به هرات رفت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 400). لشکر را با جاده ٔ سداد و رشاد آورد و ماده ٔ شطط و خلاف منقطع گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 386). || زیادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج): فرمود تا شمار احمد ینالتکین بکردند و شطط جست و مناقشتها رفت تا مالی از وی بستدند. (تاریخ بیهقی چ فیاض 276). در این باب چه باید کرد و صواب چیست ؟ گفتند شططی نخواسته است این جوان اگر وی را بدین اجابت کرده آید فایده ای حاصل شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 519). || دوری. (ترجمان القرآن).

فرهنگ معین

دوری از حق، ستم، ظلم، زیادت. [خوانش: (شَ طَ) [ع.] (اِمص.)]

فرهنگ عمید

تجاوز کردن از حد و اندازه، از اندازه گذشتن در هر چیزی،
دور شدن از حق،
جور و ستم بسیار،

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ بیشروی، بیداد ستمگری، فزونخواهی ‎ (مصدر) تجاوز کردن از حد و مرتبه خود دور شدن از حد و مرتبه خویش دور شدن از حق واندازه، جور کردن ستم کردن، (اسم) دوری کردن از حق، ستم ظلم، زیادن.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر