معنی شخل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شخل. [ش َ] (اِ) شخول. شخیل. (غیاث اللغات). سروری در ذیل شخیل گوید: در فرهنگ به وزن بخل نیز به این معنی صفیر و بانگ آمده اما به خاطر میرسد که به وزن سجل اصح باشد. (سروری). صفیر و بانگ. فریاد و نعره. (غیاث اللغات). || صفیر. فریاد. بانگ و نعره. (برهان).

شخل. [ش َ] (اِمص) به ناخن کندن و به منقار گزیدن جانور گوشت را. (غیاث اللغات). به منقار گزیدن جانور گوشت را. (برهان).

شخل. [ش َ] (ع ص، اِ) دوست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || کودک نوجوان که با تودوستی دارد. یا عام است عن الخلیل. (منتهی الارب).

شخل. [ش َ] (ع مص) پالودن. چون پالودن شراب. (منتهی الارب). صاف کردن شراب. (از اقرب الموارد). || دوشیدن شترماده را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

شخول

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ پالودن می، دوست یکرنگ ‎ بانگ فریاد، سوت صفیر، ناله، پژمردگی افسردگی.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر