معنی شخش در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شخش. [ش َ] (اِمص) اسم است از شخیدن. لخشیدن که پای از زمین جدا شدن باشد. (برهان). لغزیدن. (برهان) (شرفنامه ٔ منیری). سُریدن. افتادن. (آنندراج). افتادن. (برهان) (از انجمن آرا). افتادگی بجای. (فرهنگ رشیدی):
سمندش چنان بسپرد قله ها
که یک زره نبود ورا شخش و لخش.
فخری.
|| فروخیزیدن بود. گویند: بشخشید؛ یعنی بخزید. (لغت فرس اسدی). خزیدن. (برهان). خزیدگی. (رشیدی) (آنندراج). فروتر خزیدن. (شرفنامه ٔ منیری).
|| (ص) کهنه بود چون پوستین و جامه و غیر اینها. (لغت فرس اسدی). جامه و لباس و پوستین کهنه. (برهان) (از سروری).پوستین و جامه ٔ کهنه. (شرفنامه ٔ منیری) (آنندراج):
به پنج مرد یکی شخش پوستین برتان
به پنج کودک نیمی گلیم پوشیدن.
ابوالعباس.
|| (اِ) نام مرغی است. (از برهان) (از سروری). رشیدی به کسر خاء ضبط کرده و گوید مرغی است کوچک خوش آواز که شخیش نیز گویند. سخش.

شخش. [ش ُ خ َ] (اِ) نام مرغی است کوچک و خوش آواز. (برهان). در لغت فرس اسدی شخیش و شَخِش به معنی مرغک کوچک خوش آواز:
گرگ را کی رسد صلابت شیر
باز را کی رسد نهیب شخش.
رودکی.

شخش. [ش َ] (ع اِ) ریزهای یرمع و آن سنگی است نرم از ابن القطاع. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).

فرهنگ معین

(شَ خِ) (اِمر.) = شخیش: مرغکی است خوش آواز.

(~.) (ص.) کهنه، پوسیده.

(شَ) (اِمص.) لغزش.

فرهنگ عمید

کهنه، پوسیده، فرسوده،

سقوط،
لغزش، خزیدگی،

شخیش

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) مرغکی است خوش آواز.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری