معنی شجاعت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شجاعت. [ش َ / ش ِ / ش ُ ع َ] (از ع، اِمص) (مأخوذ از شجاعه عربی) دلیر شدن در کارزار. صفتی است از صفات اربعه ٔ جمیله که حد وسط است بین تهور و جبن. دلاوری. دل داری. دلیری. صاحب بأس. (یادداشت مؤلف). قوتی است متوسط میان جبن و تهور. (غیاث اللغات). بهادری و دلاوری. جرأت. دلیری. پردلی. (ناظم الاطباء). در تداول علماء اخلاق قوه ای که میان جبن و تهور است. (از فرهنگ نظام). نیروئی است خشمی که نفس بدوی برتری جوید بر آنکه با وی دشمنی سازد. (نوروزنامه). یکی از کیفیات نفسانیه است و از اقسام خلق است. ملاصدرا در تعریف آن گوید: شجاعت خلقی است که افعال میان تهور و جبن دو طرف افراط و تفریط آنند و از رذائلند. خواجه ٔ طوسی گوید: شجاعت آن است که نفس غضبی نفس ناطقه را انقیاد نماید تا در امور هولناک مضطرب نشود و اقدام بر حسب رأی او کند تا هم فعلی که کند جمیل شود و هم صبری که نماید محمود باشد و بالاخره حد اعتدال غضب را شجاعت گویند و طرف افراط را تهور وطرف نقصان را جبن گویند و از حد اعتدال آن که عفت است، خلق کرم، نجدت، شهامت، حلم، ثبات، کظم غیظ، وقارو غیره منشعب میگردد و از طرف افراط آن، کبر، عجب وغیره منشعب میگردد. و از طرف تفریط آن مهابت، ذلت، خساست، ضعف، حمیت، عدم غیرت و حقارت نفس منشعب میشود. خلاصه آنکه، حکمای قدیم برای نفس سه قوه ٔ متباینه شمرده اند: قوه ٔ ناطقه، قوت غضبی، قوت شهوانی. قوت غضبی که آن را نفس سبعی نیز گویند مبداء خشم و دلیری و اقدام بر اهوال و شوق تسلط و ترفع و مزید جاه باشد وهرگاه حرکت نفس سبعی به اعتدال بود و نفس ناطقه را انقیاد نماید تا در امور هولناک مضطرب نشود و اقدام بر حسب رأی او کند شجاعت حاصل آید و نیز حکمای قدیم از قبیل فیثاغورس و سقراط و افلاطون برای سعادت و برای فضیلت چهار مرحله مقرر داشته اند که یکی از آن شجاعت است. و اما انواعی که در تحت جنس شجاعت است یازده نوع است: کبر نفس. نجدت. بلندهمتی. ثبات. حلم. سکون نفس. شهامت. تحمل. تواضع. حمیت. دقت. (از اخلاق ناصری ص 48، 72، 74، 76، 91، 92): شجاعت و دل و زهره اش این بود که یاد کرده آمد. (تاریخ بیهقی).
خرد باید آنجا وجود و شجاعت
فلک مملکت کی دهد رایگانی.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393).
چهار شیر به دست خویش بکشت و در شجاعت آیتی بود [مسعود]. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 239).
آن را که چون چراغ بدی پیش آفتاب
از کافران شجاعت پیش شجاعتش.
ناصرخسرو.
خارش همه شجاعت و بارش همه سخا
رسته به آب رحمت و حکمت بر او رطب.
ناصرخسرو.
وگر به جود و سخا و شجاعت و مردی
کسی بماندی، ماندی ولی حق حیدر.
ناصرخسرو.
به میدان مکن در شجاعت سبق
به مجلس مکن در سخاوت سرف.
مسعودسعد.
رأی در رتبت بر شجاعت مقدم است. (کلیله و دمنه).
- شجاعت شعار، دلیر و بی باک و بی پروا. (ناظم الاطباء). رجوع به شجاعه شود.

فرهنگ معین

(شَ عَ) [ع. شجاعه] (اِمص.) دلیری، بی باکی.

فرهنگ عمید

دلیری، دلاوری، پردلی،

حل جدول

تهور، متهور، دلیری، پر دلی

دلاوری

تیوا

نیواد

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

دلیری، دلاوری

کلمات بیگانه به فارسی

دلیری

مترادف و متضاد زبان فارسی

پرجگری، پهلوانی، جلادت، جنگاوری، جنگجویی، دلاوری، دلیری، رشادت، شهامت، قهرمانی، مردانگی، یلی،
(متضاد) جبن

فرهنگ فارسی هوشیار

دلداری

فرهنگ فارسی آزاد

شَجاعت، (شَجَعَ- یَشْجَعُ) شجاع و دلیر بودن،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری