معنی شاملو در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شاملو. (اِخ) (ایل) طایفه ای از قزلباش و قزلباش فرقه ای است از مغلان ایران و در یکی از لغات ترکی نوشته که شاملوبمعنی شامی است چرا که لفظ لو بضم لام و واو معروف در ترکی برای نسبت آید. (غیاث اللغات) (آنندراج). بعضی از سکنه ٔ شام هستند که امیرتیمور آنها را بخراسان کوچانید و بعدها به ایل شاملو معروف شده اند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 46). یکی از هفت قبیله ای که از ارکان قزلباش بشمار آیند. (تاریخ ادبیات صص 11- 41).

شاملو. (اِخ) دهی از دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر. دارای 365 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، حبوب و سردرختی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

شاملو. (اِخ) حسن خان فرزند حسین خان. در عهد شاه عباس اول حاکم شهر هرات و مردی بسیار خوش خط بود و مؤلف آتشکده ٔ آذر وی را به صاحب سیف و قلم توصیف می نماید. در کتاب «نمونه ٔ خطوط خوش نستعلیق » سال مرگ او 1052 هَ. ق. ثبت شده است و صاحب تذکره ٔ غنی درگذشت او را بسال 1100 هَ. ق. دانسته. مؤلف امتحان الفضلاء گوید حسن شاملو و حسن کرمانی در اصطلاح خطاطان «حسنین » باشند. (از الذریعه ج 9 ص 243).

شاملو. (اِخ) قیصر. از طایفه ٔ شاملو، معروف به هروی است زیرا مدتی در هرات از ملازمان حسین خان بود و معارض ملاشکوهی. از تاریخ زندگی او اطلاعی در دست نیست. (از الذریعه ج 9 ص 894).

شاملو. (اِخ) مرتضی قلیخان سلطان شاملو، فرزند ارشد حسینخان شاملو است. نصرآبادی درباره ٔ او گوید: مردی در کمالات انسانی بی نظیر و در خط شکسته زبردست بود. از اشعار او ابیاتی نیز آورده است.

شاملو. (اِخ) مرتضی قلیخان شاملو، متخلص به مرتضی، در اوایل سلطنت شاه صفی ایشیک آقاسی بود سپس عزل گردید و در زمان تألیف تذکره ٔ نصرآبادی به وزارت اردبیل گماشته شد. دیوان مخطوط او ذیل شماره ٔ 4586 کتابخانه ٔ ملی ملک موجود است. (از الذریعه ج 9 ص 1027).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر