معنی شادخ در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شادخ. [دِ] (ع ص) ریزه ٔ نازک و تر و تازه. || کودک و جوان. (منتهی الارب). غلام شادخ، شاب. (اقرب الموارد).
- امر شادخ، کار ناراست و مایل از توسط و اعتدال. (منتهی الارب). مائل عن القصد. (اقرب الموارد).

شادخ. [دِ] (اِخ) قریه ای است در چهار فرسخی بلخ و نسبت به آن شادیاخی است. (از انساب سمعانی). در فارسی نسبت به آن شادخی آمده است. رجوع به شادخی شود:
ز تاج شاهان پر کن حصار شادخ را
چو شاه شرق ز گنج ملوک قلعه ٔ نای.
فرخی (از فرهنگ جهانگیری).

فرهنگ عمید

کودک،
جوان،
ریزه و نازک و تروتازه،

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ هندوانه کبستک (حنظل کوچک)، ریزه، تر و تازه، کودک، کار ناراست

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر