معنی شاخدار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

شاخدار. (اِخ) دهی از دهستان دودانگه، بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقعدر سی و سه هزارگزی جنوب باختر ضیأآباد و سیزده هزارگزی راه عمومی. کوهستانی و سردسیر، جمعیت آن 600 تن و مذهب آن تشیع و زبان آنان ترکی است. آب آن از چشمه و قنات، محصول آن غلات و شغل اهالی آن زراعت است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 122).

شاخدار. (نف مرکب، اِ مرکب) شاخور. صاحب شاخ. باسرو. ذوقرن. هر حیوانی که دارای شاخ باشد. (ناظم الاطباء). حیوانات شاخ دارمانند گاو، بز، گوسفند، آهو، گوزن و امثال آن. || مطلق گاو و گوسفند و بز و میش:
خونریز شاخدار خوش آمد به روز عید
در موسمی که باشد گلریز شاخسار
از شاخسار باد نگونسار دشمنت
خونریز او فریضه چو خونریز شاخدار.
سوزنی.
- مرغ شاخدار،نام مرغی است که آن را مرغ مصری نیز گویند. سنگی سار.
|| کله ٔ پخته و کله پاچه درتداول عامه و عامیان چون گفتن کله خوردن را بشگون ندارند بجای آن به کله ٔ پخته شاخدار گویند. || هر تنه ٔ درختی که دارای شاخه ها بود. (ناظم الاطباء). || نقره ٔ پاک و پاکیزه و بیغش. (برهان قاطع). نقره ٔ خالص و ویژه لیکن تنها مستعمل نیست بلکه نقره ٔ شاخدار و سیم شاخدار گویند. (آنندراج). نقره ٔ پاک بی بار. || کنایه از مردم دیوث. (برهان قاطع). دیوث. (غیاث). مردمان قلتبان. جاکش. بچشم خودبین. (برهان قاطع). خودبین. (غیاث).
- دروغهای شاخدار، دروغهای بسیار عجیب. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). دروغهای نمایان و آشکارا.

فرهنگ معین

حیوانی که شاخ دارد، تنه درختی که دارای شاخه باشد؛ شاخه دار، دیوث، قلتیان، نقره پاک، سیم بی غش. [خوانش: (ص فا.) = شاخ دارنده: ]

فرهنگ فارسی هوشیار

صاحب شاخ

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر