معنی سیاه سر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سیاه سر. [سیا س َ] (اِخ) دهی است از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 363 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).

سیاه سر. [سیا س َ] (اِ مرکب) رجوع به سیاه سار و سیه سر شود.

فرهنگ معین

(ص مر.) آن چه که سرش سیاه باشد، (اِمر.) قلم (که سرش را در مرکب زنند)، سیاه سار، (کن.) زن بیچاره و بینوا، گناهکار. [خوانش: (سَ) = سیه سر: ]

فرهنگ عمید

آن‌که یا آنچه سرش سیاه باشد،
[مجاز] زن بیچاره و بینوا،
(اسم) [مجاز] قلمی که سرش را در مرکب زده باشند،
(اسم) نهنگ،

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ (صفت) آن چه سرش سیاه باشد، قلم (که سرش را در مرکب زنند)، سیاه سار، زن بیچاره و بینوا، گناهکار.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر