معنی سگالش در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
سگالش. [س ِ ل ِ] (اِمص) فکر و اندیشه. (غیاث). اندیشمندی. (شرفنامه). فکر و اندیشه نمودن. (برهان):
ای مج کنون تو شعر نو از برکن و بخوان
از من دل و سگالش و از تو تن و زبان.
رودکی.
سگالش بباید به هر کار جست
سخن بی سگالش نیاید درست.
ابوشکور بلخی.
بشب رویی سگالشهای اعدا
کلام اللیل یمحوه النهار است.
ادیب صابر.
زآن بزرگی که در سگالش اوست
چار گوهر چهار بالش اوست.
نظامی.
|| دشمنی و خصومت کردن. (برهان):
کس بند خدایی بسگالش نگشاید
با بند خدایی مچخ و بیهده مسگال.
ناصرخسرو.
سگالش خصمان در پرده کارگر تو آید. (مرزبان نامه).
تا پدید آید سگالشهای او
بعد از آن برماست مالشهای او.
مولوی.
|| سخن بدگفتن. (برهان). || مشوره. (غیاث).
اندیشه کردن، چاره جویی، اندیشه بد. [خوانش: (س لِ) (اِمص.)]
چارهجویی، مشورت، رایزنی،
اندیشه کردن،
اندیشه، فکر، چارهجویی، اندیشه بد کردن، پنداشتن، خصومت ورزیدن، دشمنی کردن، چارهجویی کردن
(اسم) اندیشه فکر، اندیشه بد فکر بد.