معنی سپست در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سپست. [س ِ پ ِ / س َ پ ِ] (اِ) مخفف اسپست، و آن گیاهی باشد بغایت نرم و املس که چاروا را خوردن آن فربه سازد و بعربی فصفصه و بترکی یونجه خوانند. (برهان) (آنندراج). گیاهی است که تنه ندارد و بتازیش رطبهخوانند و آن را چاروا خورند مانند خوید. (شرفنامه).هر گیاه فربه کننده ٔ ستور خصوصاً یونجه. (ناظم الاطباء): غَلیل، سپست کوفته بجهت ستور. (منتهی الارب). جُفافه؛ ریزه های کاه و سپست. (منتهی الارب):
از لشکرشان جدا نماندم
تا بود چو کاهشان سپستم.
ناصرخسرو.
سنبل و سوسن کجا آید پدید از روضه ای
کاندر او تخم سپست و سیر و سیسنبر برند.
سنایی.

سپست. [س ُ پ ُ] (ص) بویناک و بوی گرفته باشد مانند بوی ماهی و جامه ٔ نم گرفته و بوی قیر که آن صمغی است سیاه و ظروف مس و برنج بدبوی. (برهان) (جهانگیری). نم غند را گویند یعنی بویناک. (اوبهی). || (اِ) ظروف مسین و برنجین بدبوی و هرچیز نامطبوع و بوی بد گرفته و بویناک مانند ماهی و جای نم گرفته و بوی پنیر. (ناظم الاطباء):
سپست بوی چو قیر و سیاه چرده (سیاه روی) چو قار.
مختاری (از آنندراج).
|| (ص، اِ) بدبوی و گند و پلید و بوی ناخوش. (برهان). پلید و بوی ناخوش. (شرفنامه). بدبوی و بویهای بد و پلید. (آنندراج).

فرهنگ معین

(س پِ) (اِ.) یونجه.

فرهنگ عمید

اسپرس

بویناک، بوگرفته، بدبو،

فرهنگ فارسی هوشیار

یونجه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر