معنی سوزنده در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
سوزنده. [زَ دَ / دِ] (نف) محرق و هر چیز که میسوزاند. (ناظم الاطباء):
به آتش در شود گرچه چو خشم اوست سوزنده
به دریا در شود ورچه چو جود اوست پهناور.
؟ (لغت فرس اسدی).
ز ما قصری طلب کرده ست جایی
کزآن سوزنده تر نبود هوایی.
نظامی.
دل هیچ نیارامد چون عشق بجنبد
در آتش سوزنده چه آرام توان یافت.
خاقانی.
ز سوزناکی گفتار من قلم بگریست
که در نی آتش سوزنده زودتر گیرد.
سعدی.
مرا به آتش سوزنده رحم می آید
که زندگانی خود صرف ژاژخایی کرد.
صائب (از آنندراج).
|| آنکه آتش می افروزد و مشتعل میکند. (ناظم الاطباء). || در تداول، رنج دهنده. آزاردهنده.
آن که یا آن چه سوزد، گرم، سوزاننده. [خوانش: (زَ دِ یا دَ) (ص فا.)]
آنکه یا آنچه چیزی را بسوزاند،
آنکه یا آنچه بسوزد،
[مجاز] بسیار غم آور،
داغ، سوزان، گرم، محترق، ملتهب
(اسم) آن که یا آن چه بسوزد، گرم تابدار، آنکه یا آن چه بسوزاند سوزاننده.