معنی سوختنی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
سوختنی. [ت َ] (ص لیاقت) آنچه لایق سوختن باشد. آنچه درخور سوختن باشد:
ای سوخته ٔ سوخته ٔ سوختنی
ای آتش دوزخ از تو افروختنی.
(منسوب به خیام).
خار کو مادر گلبرگ طری است
زآنکه آزار کند سوختنی است.
سلمان ساوجی.
- امثال:
دَرِ مسجد نه کندنی است نه سوختنی است.
(~.) (ص.) قابل سوختن.
قابل سوختن، درخور سوختن،
قابل اشتعال، اشتعالپذیر، لایق سوختن، سزاوار سوزاندن، تباهشدنی، نابودشدنی
(صفت) قابل سوختن لایق سوختن.