معنی سوار آب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
سوار آب. [س َ رِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) حباب. (فرهنگ رشیدی). کوپله. نقافه. سیاب. فراساب. غوزه ٔ آب. (یادداشت بخط مؤلف):
سوار باد چون برد آن طرف دست
هم از بادی سوار آب بشکست.
امیرخسرو.
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.