معنی سواری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سواری. [س َ] (اِخ) طایفه ای از قبیله ٔ بنی طرف قبایل عرب خوزستان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 92).

سواری. [س َ] (حامص) عمل سوار شدن. بر اسب نشستن:
همی خواست منذر که بهرام گور
بدیشان نماید سواری و زور.
فردوسی.
سواری بیاموزد و رسم جنگ
به گرز و کمان و به تیر و خدنگ.
فردوسی.
زین سواری حاصلی نامد مرا
جز که دشت محنت و گرد بلا.
ناصرخسرو.
نیم چندان شگرف اندر سواری
که آرم پای با شیر شکاری.
نظامی.
|| (ص نسبی) مقابل باری: یابوی سواری. اسب سواری. قاطر سواری.

فرهنگ معین

سوار بودن.2- تسلط، چیرگی، اتومبیل های سبک، اتومبیل های غیر از کامیون و باربری. [خوانش: (س َ) (اِمص.)]

فرهنگ عمید

سوار شدن، عمل سوار شدن بر مرکب،
(صفت نسبی) [مقابلِ باری] اسب و استر و هر مرکبی که بر آن سوار شوند،

مترادف و متضاد زبان فارسی

اتومبیل شخصی، خودرو کوچک، ابر شب هنگام

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر