معنی سوابق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سوابق. [س َ ب ِ] (ع ص، اِ) ج ِ سابقه: گمان نمیباشد که شتر... سوابق تربیت را به لواحق کفران خویش مقابله روا دارد. (کلیله و دمنه). بحقوق صحبت و ممالحت و سوابق دوستی و مخالطت بیاراسته. (کلیله ودمنه). سوابق معدلت امیر عادل ناصرالدین... سعی نمود تا آنرا به لواحق خویش بیاراست. (کلیله و دمنه). سوابق منعم را به لواحق کرم آراسته گردانید. (سندبادنامه ص 14). محمود یلواج که سوابق بندگیها به لواحق هواداری مقرون گردانیده. (جهانگشای جوینی). سرهنگان پادشاه به سوابق فضل او معترف بودند و بشکر آن مرتهن. (گلستان). سوابق اِنعام ِ خداوندی ملازم روزگار بندگان است. (گلستان چ یوسفی ص 145). رجوع به سابقه شود.

فرهنگ معین

(سَ بِ) [ع.] (اِ.) گذشته ها، سر - گذشت ها. جِ سابقه.

فرهنگ عمید

سابقه

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

پیشینه ها، پیشینه

کلمات بیگانه به فارسی

پیشینه

مترادف و متضاد زبان فارسی

سابقه‌ها، گذشته‌ها، سرگذشتها، تاریخچه‌ها

فرهنگ فارسی هوشیار

جمع سابقه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر