معنی سهیلی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سهیلی. [س ُ هََ] (اِخ) نامش امیر نظام الدین احمد. اصلش از خانواده ٔ الوس جغتائی اباعن جد همگی رایت حکومت افراشته و خود با وجود منصب دیوانی و اعتبارات سلطانی اکثراوقات بصحبت اهل کمال و خدمت ارباب حال میل تمام داشته، و دیوانی از ترکی و فارسی تمام کرده از اوست:
دل چه شکسته شد مران عاشق خسته حال را
سنگ جفا چه میزنی مرغ شکسته بال را.
(آتشکده ٔ آذر ص 15).
دوست شاه نویسد از سهیلی شنیدم گفت: تخلص را از شیخ آذری گرفتم. وی بسال 918 هَ. ق. درگذشت و بعضی 907 نوشته اند. ملاحسین کاشفی انوار سهیلی را بنام او تألیف کرده است. (الذریعه ج 9 جزء 3 ص 479) (از حاشیه ٔ آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 11).

سهیلی. [س ُ هََ] (اِخ) (508- 581 هَ. ق.). ابوالقاسم عبدالرحمن بن احمد ابی الحسن السهیلی الخثعمی الاندلسی المالکی النحوی. مردی عالم به لغت عرب بود. در قرائت بارع بود و در تفسیر و صناعت حدیث و حافظ به رجال و انساب و عارف به علم اسلام و اصول و کلام بود. او راست: کتاب التعریف و الاعلام بما فی القرآن من الاسماء و الاعلام شرح آیه الوصیه. الروض الانف (و المشرع الردی) فی تفسیر. (از معجم المطبوعات).

سهیلی.[س ُ هََ] (اِخ) احمدبن همدم. رجوع به احمد شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر