سنجه. [س َ ج َ / ج ِ] (اِ مرکب) (از: سنج، سنجیدن + هَ، پسوند نسبت و آلت). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). سنجه. سنگی را گویند که چیزها بدان وزن کنند. (برهان). سنگی که بر آن چیزها را در ترازو وزن کنند. (غیاث). سنگ ترازو. (دهار). سنگی که بدان وزن کنند چون درم و مثقال و بتازی صنجه گویند. (فرهنگ رشیدی). || پله. کفه. کپه (درترازو). (یادداشت مؤلف). میزان. (المعرب جوالیقی ص 215). || ماشینی است برای عدل بندی. (یادداشت مؤلف).
سنجه. [س َ ج َ] (اِخ) دهی است از دهستان چهریق بخش شاهپور شهرستان خوی. 124 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
سنجه. [س َ ج َ] (اِخ) نام اولکایی و ملکی است و در آنجا رودخانه ٔ عظیمی است، گویند پلی بر آن رودخانه بسته اند از یک طاق. (برهان). شهرکی است بشام، خرم و به نزدیک وی پلی است که اندر همه ٔ جهان ازآن نیکوتر و از آن عجب تر پل نیست. (حدود العالم).
سنجه. [س َ ج َ] (اِخ) شهری است در غور و معروف. سنگه. (معجم البلدان).
سنجه. [س َ ج َ] (اِخ) نام رودی است که پل عظیمی بر آن بسته شده است. (از معجم البلدان). رجوع به نزهه القلوب ص 168 و 209 شود.
سنجه. [س َ ج َ] (اِخ) نام دیوی است از دیوان مازندران. (از برهان). نام یکی از دیوان مازندران است. (جهانگیری). برحسب روایت شاهنامه از دیوان سرزمین مازندران بوده است که بدست رستم کشته شده است: نه ارژنگ ماندم نه دیو سفید نه سنجه نه پولاد غندی نه بید. فردوسی. ز دیوان به پیش اندرش سنجه بود که جان و دلش زآن سخن رنجه بود. فردوسی.
فرهنگ معین
(سَ جَ یا جِ) (اِ.) سنگی برای وزن کردن اشیاء.
فرهنگ عمید
سنگی که با آن چیزی را وزن کنند، سنگ ترازو،
مترادف و متضاد زبان فارسی
معیار، وزنه
گویش مازندرانی
سنجد
فرهنگ فارسی هوشیار
پارسی تازی گشته سنجه (وزنه) سنگه سیاه و سپید (اسم) سنگی که چیزها رابدان وزن کنند وزنه.
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.