معنی سمانی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سمانی. [س َ] (ص نسبی) آسمانی. لاجوردی و برنگ آسمان. (ناظم الاطباء).

سمانی. [س ُ نا] (ع اِ) مرغی است. واحدو جمع در وی یکسان است یا واحد آن سمانات است و آنرا قتیل الرعد هم گویند. بدان جهت که از شنیدن آواز رعد میمیرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مؤلف برهان بفتح اول ضبط کرده نویسد: بفارسی کرک و بترکی بلدرچین خوانند. (برهان). مرغی است که آنرا سلوی نیز گویند. (غیاث) (آنندراج). رجوع به سمانه، سمان، فهرست مخزن الادویه، تحفه ٔ حکیم مؤمن و اختیارات بدیعی شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

ورتیج اوشوم از مرغان در برهان سمانی آمده و پارسی (اسم) بلدرچین کرک.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر