سفر کردن | در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی - جدول یاب

سفر کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سفر کردن. [س َ ف َ ک َ دَ] (مص مرکب) از مقر خود بمحل دیگر رفتن. مسافرت کردن. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین):
نوروز ازاین وطن سفری کرد چون ملک
آری سفر کنند ملوک بزرگوار.
منوچهری.
گفتم او را بگوی چون رستی
زین سفر کردن به رنج و به بیم.
ناصرخسرو.
بشر حافی گفت: ای قرایان سفر کنید تا پاک شوید که آب یک جای ماند بگردد. (کیمیای سعادت).
نه گیتی پس از جنبش آرام یافت
نه سعدی سفر کرد تا کام یافت.
سعدی.
چو ماکیان بدر خانه چند بینی جور
چرا سفر نکنی چون کبوتر طیار.
سعدی.
|| خالی کردن. (برهان). تمام کردن. (برهان).

مترادف و متضاد زبان فارسی

مسافرت کردن، مسافرت رفتن، سفر رفتن، کوچیدن، مهاجرت کردن، هجرت کردن،
(متضاد) مقیم شدن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر