معنی سر و پا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
سر و پا. [س َ رُ] (ترکیب عطفی، ق مرکب) از پا تا سر. (آنندراج). اول و آخر:
یکایک هرچه میدانم سر وپای
بگویم با تو گر خالی بود جای.
نظامی.
|| (اِ مرکب) سر و سامان. نظم و قاعده:
آن ِ شما ندانم و دانم که تا منم
کار زمانه را سر و پایی نیافتم.
خاقانی.
به لباس زر خورشید مبدل نکنم
سر و پایی که من از بی سروپایی دارم.
صائب.
- بی سروپا، ناکس.نااهل.
- سروپابرهنه، که کلاه و پای افزار ندارد. گدا. مستمند. بی چیز: پیاده ای سروپابرهنه با کاروان حجاز از کوفه بدر آمد و همراه ما شد. (گلستان).
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.