معنی سر در آوردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مترادف و متضاد زبان فارسی
پیبردن، دریافتن، درک کردن، وقوف یافتن، آگاهشدن، اطلاع حاصل کردن، واقف شدن، مطلعشدن، متوجه شدن، ملتفت شدن، فهمیدن، ظاهر شدن، پیدا شدن، بیرون آمدن، خارج شدن
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) سر را بیرون کردن از جایی (پنجره و مانند آن) . یا سر در آوردن از چیزی. از آن آگاه شدن. مطلع گشتن: من از این کار هیچ سر در نمیاورم. یا از حرفهای (سخنان) کسی سر در آوردن. آنها را فهمیدن: وقتی فهمید که طرف خطاب نقاش است از حرفهای او سر در نمی آورد.
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.