معنی سر آوردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
سر آوردن. [س َ وَ دَ] (مص مرکب) کنایه از آخر شدن و به نهایت رسیدن. (برهان) (آنندراج). به آخر رساندن. پایان دادن:
از این زارترچون بود روزگار
سر آرد مگر بر من این کردگار.
فردوسی.
سر آوردم این رزم کاموس نیز
دراز است و نفتاد از او یک پشیز.
فردوسی.
بدان تا زند بر بر پهلوان
بدان زخم بر وی سر آرد جهان.
اسدی.
چو هر کامی که بایستش برآورد
زمانه کام او را هم سر آورد.
نظامی.
یکی زندگانی تلف کرده بود
بجهل و ضلالت سر آورده بود.
سعدی.
بشیرینی سر آرد نوبهار زندگانی را
چو زنبور عسل آن را که منزل مختصر باشد.
صائب (از آنندراج).
|| مطیع نشدن. قبول نکردن. نپذیرفتن:
رضوان بهشت خلد نیارد سر
صِدّیقه گر بحشر بود یارش.
ناصرخسرو.
|| (از: سر، رأس + آوردن) در تداول عامه، کنایه از کار مهم و بزرگی کردن: مگر سر آورده ای، چرا اینهمه در تسریع مقصود خویش میکوشی.
(مصدر) بنهایت ریسدن بپایا رسانیدن.