معنی سروستان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سروستان. [س َرْ وِ] (اِ مرکب) از: سرو + ستان (پسوند مکان). جای سرو. (از حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین). سروزار. جایی باشد که درخت سروبسیار بود. (برهان) (رشیدی) (آنندراج):
این نواها به گل از بلبل پردستان چیست
در سروستان باز است به سروستان کیست.
منوچهری.
و همه ٔ کوه درخت بادام و میوه ها و سروستان است. (مجمل التواریخ).
سایه ٔ خار تو سروستان است
خرمن نشو و نما آمده ای.
خاقانی.
بود در روضه گاه آن بستان
چمنی بر کنار سروستان.
نظامی.
به سروستان شدم وقت سحرگاه
سهی سروی دلم بربود ناگاه.
نظامی.
|| (اِخ) نام لحن دهم از سی لحن باربد. (برهان) (رشیدی) (از آنندراج):
مطربان ساعت به ساعت بر نوای زیر و بم
گاه سروستان زنند امروز گاهی اشکنه.
منوچهری.

سروستان. [س َرْ وِ] (اِخ) پهلوی «سرویستان ». و بدانجاآثار قصری از عهد ساسانی است. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). نام قصبه ای است در ملک فارس. (برهان). نام دهی است به فارس قصبه مانند در میان شیراز و شهر فسا که قریب هفتصد خانه در آن است. (آنندراج). قصور ساسانی در شش کیلومتری دهکده ٔ جدید سروستان امروزی واقعاست. (جغرافیای غرب ایران ص 351). درازی آن از بکت تا نظرآباد هفت فرسخ، پهنای آن از ترنک تا قریه ٔ شورجه سه فرسخ و نیم. محدود است از جانب مشرق به بلوک فسا و از طرف شمال به بلوک فسا و از طرف شمال به بلوک کربال و حومه ٔ شیراز و از سمت مغرب به بلوک کوار و از جانب جنوب به بلوک خفر. (فارسنامه ٔ ناصری). رجوع به فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 139 و 140 و ایران باستان ص 1616، 1617 و جغرافیای غرب ایران ص 117، 118، 182، 229، 251 و نزههالقلوب ص 107، 124، 187، 240 شود.

سروستان. [س َرْ وِ] (اِخ) شهری است [به ناحیت میان کرمان] میان سیرگان [سیرجان] و بم. جایی سردسیر و هوای درست و آبادان و با نعمت بسیار و آبهای روان و مردم بسیار. (حدود العالم).

فرهنگ عمید

جایی که درخت سرو بسیار باشد،
(موسیقی) [قدیمی] لحنی از سی‌لحن باربد: چو بر دستان «سروستان» گذشتی / صبا سالی به سروستان نگشتی (نظامی۱۴: ۱۸۰)،

فرهنگ فارسی هوشیار

جایی که در آن درخت سرو بسیار باشد

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر