معنی سره کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سره کردن. [س َ رَ / رِ ک َ دَ] (مص مرکب) تفتیش کردن. نیکو بنگریستن: و عارض او را بنگریستی و حلیه و اسب او را و سلاح او را همه سره کردی و همه آلت او را نیکو نگاه کردی و بستودی و پسندیدی. پس سیصد درم بسختی و اندر کیسه کردی و بدو دادی. عمرو بستدی و اندر ساق موزه نهادی و گفتی الحمد ﷲ که ایزدتعالی مرا طاعت امیرالمؤمنین ارزانی داشت و مستحق ایادی او گردانید. (زین الاخبار گردیزی). || تجوید. (دهار) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). || صاف کردن. پاک کردن:
راست کن لفظ و استوار بگوی
سره کن راه و پس دلیر بتاز.
مسعودسعد (دیوان ص 291).
رجوع به سره شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

نیکوگردانیدن، پاکیزه گردانیدن، بی‌عیب ساختن، خالص گردانیدن، ناب ساختن،
(متضاد) ناسره‌گردانیدن

فرهنگ فارسی هوشیار

(مصدر) خوب کردن کاری را نیکوکردن.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر