معنی سرطم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
سرطم. [س َ طَ] (ع ص) درازبالا. || بلندآواز. || واضح گفتار. || فراخ حلق. || زود فروبرنده با جسامت جثه و فخامت خلقت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج).
سرطم. [س ِ طِ] (ع ص) بسیارخوار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). || متکلم بلیغ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به سَرْطَم شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
گلوگاه در جانوران نشخوار گر پرخور، سخنور
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.