معنی سرزنده در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
سرزنده. [س َ زِ دَ / دِ] (ص مرکب) سربزرگ، چه زنده بمعنی بزرگ است. (غیاث). سربزرگ، چه زنده بمعنی مطلق بزرگ است، از این جاست که فیل بزرگ را زنده پیل گویند. (از آنندراج). مهتر. بزرگ:
سرزنده ای نماند جهان خراب را
بر سر عمامه ها همه لوح مزارهاست.
محسن تأثیر (از آنندراج).
|| بانشاط. دل زنده.
(~. زِ دَ یا دِ) (ص مر.) شادمان، سرحال.
سرحال، سرخوش، شادمان، بانشاط،
[قدیمی] معروف، نامدار،
[قدیمی] متنفذ،
[قدیمی] سردسته،
[قدیمی] بزرگتر صنف یا طایفه، سرجنبان،
بانشاط، دلبهنشاط، زندهدل، سرحال، سرخوش،
(متضاد) افسرده، بیدل و دماغ، پکر، گرفته، دلمرده، سرحلقه، سرخیل، سردسته، سلسلهجنبان
(صفت) سر حال شادمان مسرور: بسیار سر زنده و با نشاط و خوش معاشرت است، معروف مشهور، مهتر قوم سردسته سر جنبان.