معنی سربرهنه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سربرهنه. [س َ ب ِ رَ ن َ / ن ِ] (ص مرکب) آنکه سر او برهنه و بدون پوشش باشد. بی کلاه. بی معجر. که سرش پوشیده نیست.

سربرهنه. [س َ ب ِ رَ ن َ] (اِخ) (سید...) ترکستانی و بسیار شیرین گفتار است. بیست سال تولیت مزار حضرت عشق الرحمان شیخ لقمان داشت و صدهزار اشرفی سرخ کفایت نمود. به برکت این خدمت به منصب صدارت رسید و آخر از این منصب نیزبه فراغت بال استغناء نمود. و این رباعی از اوست:
آنان که پرستنده ٔ خورشید و مهند
از چشم تو در آرزوی یک نگهند
کنگر اگر این است که من می بینم
خوبان دگر بتنگ تعلیم گهند (؟).
(از مجالس النفایس ص 265).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر