معنی سرباز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سرباز. [س َ] (نف مرکب، اِ مرکب) آنکه سر خود را ببازد، از عالم جانباز. (آنندراج):
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع.
حافظ.
|| در بازیهای ورق، ورقی که بر آن صورت سربازی نقش است. || یک فرد سپاهی یا یک تن لشکری. مقابل درجه دار.
ترکیب ها:
- سرباز آکتیو. سرباز گارد. سرباز نیروی دریایی. سرباز نیروی زمینی. سربازنیروی هوایی. سرباز وظیفه.

سرباز. [س َ] (ص مرکب) روشن. صریح. بدون پرده. فاش:
مگو از هیچ نوعی پیش زن راز
که زن رازت بگوید جمله سرباز.
عطار.

سرباز. [س َ] (اِخ) یکی از بخشهای پنجگانه ٔ شهرستان ایرانشهر. آب آن از یک رودخانه بنام رود سرباز است که از چندین شعبه تشکیل شده است. محصول عمده ٔآن غلات، خرما، برنج، لبنیات. بخش سرباز از یک دهستان بنام دهستان سرباز تشکیل شده و مرکز بخش آبادی سرباز و دارای 78 آبادی بزرگ و کوچک است. جمعیت آن در حدود 9500 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).

فرهنگ معین

هر یک از افراد سپاه و لشکر، چیزی که سرش باز باشد، سرگشاده، جایی که سقف نداشته باشد. [خوانش: (سَ) (ص مر.)]

فرهنگ عمید

(نظامی) کسی که دارای پایین‌ترین درجۀ نظامی است،
[مجاز] سپاهی، لشکری، نظامی،
(اسم) (ورزش) در شطرنج، پیاده،
[قدیمی] کسی که از جان و سر خود گذشته و آمادۀ جانبازی باشد،
* سرباز گمنام: سربازی ناشناخته که جسد او را از میان کشته‌شدگان در جنگ انتخاب کنند و به عنوان نمایندۀ سربازانی که در راه وطن جان داده‌اند به خاک بسپارند و آرامگاه او را تجلیل کنند،

[مقابلِ سربسته] آنچه سرش باز باشد مانند بطری و قوطی و پاکت یا چیز دیگر، سرگشاده،
[مقابلِ سرپوشیده] جایی که سقف نداشته باشد، روباز: استخر سرباز،

حل جدول

فدایی وطن

مترادف و متضاد زبان فارسی

مشمول، جنگجو، سپاهی، نظامی، فداکار، جانباز

فرهنگ فارسی هوشیار

سرگشاده و بمعنی سپاهی و لشکری و آماده جانبازی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری