معنی سخیف در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
سخیف. [س َ] (ع ص) مرد کم عقل و سبک. (آنندراج) (منتهی الارب). مرد تنک خرد. (مهذب الاسماء): اعیان درگاه رااین حدیث سخیف نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413).
سخیف عقل گمان برد کو همی گوید
خدای ما به جهان در زن و پسر دارد.
ناصرخسرو.
که هر که رأی ضعیف و عقل سخیف دارد از درجتی عالی برتبتی خامل می گراید. (کلیله و دمنه). || ثوب سخیف، جامه ٔ کم بافت. (آنندراج) (منتهی الارب). جامه ٔ تنک. (مهذب الاسماء). جامه ٔ اندک ریسمان و تنک بافته شده. (غیاث). جامه ٔ شل و شلاته. مقابل صفیق (ریزبافت، قرص، محکم).
ناقص عقل، ضعیف، پَست. [خوانش: (سَ) [ع.] (ص.)]
سست،
سبک،
ضعیف،
ناقص،
سبکعقل،
سبک
سبک
کمخرد، سبک عقل، کمعقل، پست، جلف، زشت، سبک، قبیح، مبتذل، ناپسند،
(متضاد) رصین، نادرست، غلط، بیاساس، بیپایه، واهی، سست، ضعیف
نادان کم خرد، چابک زرنگ، سست: اندیشه رای، نازک: ابر، کم بافت سست باف: جامه (صفت) ناقص عقل کم خرد، ضعیف، پست دون.
رکیک