معنی سخط در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سخط. [س َ خ َ] (ع مص) غضب گرفتن. (اقرب الموارد). راضی نشدن. ضد رضا: ابونعیم مدتی بس دراز است در این سخط بماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 418).
عیش ناخوش همی کنی به سخط
سود بیخود چرا کشی به ستم.
مسعودسعد.
یکی از سکرات ملک آن است که خاینان را... آراسته دارد و ناهمال را به وبال سخط مأخوذ. (کلیله و دمنه). سخط... از علتی زاید. (کلیله و دمنه).

سخط. [س ُ / س ُ خ ُ] (ع مص) خشم گرفتن و ناخشنود شدن. ضد رضا. (منتهی الارب) (آنندراج).

فرهنگ معین

خشم گرفتن، کراهت داشتن. [خوانش: (سَ خَ) [ع.] (مص ل.)]

فرهنگ عمید

خشم گرفتن بر کسی،
ناخوش داشتن چیزی،

خشم، غضب،
ناخشنودی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بددهانی، سب، فحش، ناسزا، خشم، غضب، قهر، ناخشنودی، نارضایتی،
(متضاد) خشنودی، رضایت، غضب کردن، خشم گرفتن

فرهنگ فارسی هوشیار

چشم گرفتن، نا خشنودی، ضد رضا

فرهنگ فارسی آزاد

سَخَط- سُخَط- سُخْط، خشم- غضب- نقمت و عذاب


(سَخِطَ، یَسخَطُ) بر کسی غضب کردن، خشم نمودن،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری