معنی سحرخیز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سحرخیز. [س َ ح َ] (نف مرکب) آنکه پگاه برخیزد. که بامدادان زود از بستر خواب برخیزد. که صبح زود از خواب برخیزد:
پگه تر زآن بتان عشرت انگیز
میان دربست شاپور سحرخیز.
نظامی.
دگر رغبت کجا ماند کسی را سوی هشیاران
چو بیند دست در آغوش مستان سحرخیز است.
سعدی.
بخدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را.
حافظ.
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد.
حافظ.
|| مجازاً، عابد. زاهد. که سحرها برای عبادت برخیزد و شب زنده داری کند. مستجاب الدعوه. مبارک دم:
گر همی پیر سحرخیزبه نی برّد تب
نی ببرید و بر آن پیر گرائید همه.
خاقانی.
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند.
حافظ.

فرهنگ عمید

آن‌که هنگام سحر از خواب برخیزد،

مترادف و متضاد زبان فارسی

پگاه‌خیز، صبح‌خیز،
(متضاد) دیرخیز

فرهنگ فارسی هوشیار

پگه خیز

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر