معنی سجده کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سجده کردن. [س َ / س ِ دَ / دِ ک َ دَ] (مص مرکب) پیشانی بر خاک نهادن. سجده آوردن. پیشانی بر خاک سودن خضوع و شکررا: سرش [عبداﷲ زبیر] برداشتند و پیش حجاج بردند، سجده کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 189).
با تو در باغ بدیدار کند وعده همی
نرگس از شادی آن وعده کند سجده همی.
منوچهری.
کسی را کند سجده دانا که یزدان
گزیدستش از خلق مر رهبری را.
ناصرخسرو.
در سجده نکردنش چه گوئی
مجبور بُدَه ست یا مخیر.
ناصرخسرو.
آفتاب پیش رخش [کنیزک] سجده کردی. (کلیله و دمنه).
حلقه کردند او چو شمعی در میان
سجده کردندش همه صحرائیان.
مولوی.
گفت ای زن پیش این بت سجده کن
ورنه در آتش بسوزی بی سخن.
مولوی.
هرگز اگر راه بمعنی برد
سجده ٔ صورت نکند بت پرست.
سعدی.
کافر ارقامت همچون بت سیمین تو بیند
بار دیگر نکند سجده ٔ بتهای رخامی.
سعدی (طیبات).
|| ستودن. وصف کردن:
چو شعر من بخوانی دوست و دشمن
ترا سجده کند خندان و گریان.
ناصرخسرو (دیوان چ کتابخانه ٔ طهران ص 326).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر