معنی ستاره فشان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ستاره فشان. [س ِ رَ / رِ ف َ / ف ِ] (نف مرکب) کنایه از اشک فشان. (آنندراج). || گوهرزاد. گوهرریز:
چرخ مرا وقت ثنای تو گفت
تیر ملک نطق ستاره فشان.
خاقانی.
|| درخشان. تابان:
چشمه ٔ خورشید را سراب شمارد
هر که ببیند رخ ستاره فشانش.
صائب (از آنندراج).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر