معنی سبزک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
سبزک. [س َ زَ] (اِخ) (ایشک چوپان) دهی است جزء دهستان خرقان بخش آوج شهرستان قزوین واقع در 30000 گزی خاوری آوج. هوای آن معتدل و دارای 417 تن سکنه است.آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، باغات انگور. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالی و جاجیم بافی است. راه آن مالرو است، از طریق رودخانه ماشین میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
سبزک. [س َ زَ] (اِ مصغر، اِ مرکب) مصغر سبز. (برهان) (آنندراج) (شرفنامه). رجوع به سبز شود. || جانوری است پرنده که آن را غلبه و کاسکینه و کلاه زه گویند. (شرفنامه). مرغ عقعق که زاغ دشتی گویند. (آنندراج) (رشیدی). جانور کاسکینه. (الفاظ الادویه). نام مرغی است سبز رنگ بسرخی آمیخته و تاجی هم دارد مانند هدهد و آن را بعربی شقراق خوانند و بعضی گویند سبزک پرنده ای است که او را علکه میگویند. (برهان). || نامی از نامهای کنیزکان. (مؤلف):
بمستحقان ندهی هر آنچه داری و باز
دهی بمعجر و دستار سبزک و سیماک.
عنصری.
|| صراحی شراب. (برهان) (آنندراج):
زَاندیشه وخیال فروروب سینه را
سبزک منه ز دست و نظر کن بسبزه زار.
مولوی (از رشیدی).
|| بنگ. (آنندراج). || کنایه از معشوق است:
سبزی و سبزکی و سبزه و کشت
چون بیابی ببر کش و بنشین
این بخور آن ببوس و عیش بکن
وز لب آب سبزه گل می چین.
شهیدی (از آنندراج).
سبزه، صراحی که از شیشه سبز ساخته باشند، بنگ، حشیش،
سبزه، گیاه سبز،
صراحی که از شیشۀ سبز ساخته شده باشد،
بنگ: گفتا نشانه هست ولیکن تو خیرهای / کآن کس که بنگ خورد، دهد مغز او دوار ـ ز اندیشه و خیال فروروب سینه را / سبزک بنه ز دست و نظر کن به سبزهزار (مولوی۲: ۱۲۲۱)،
(زیستشناسی) پرندهای حرامگوشت کوچکتر از کلاغ، دارای پرهای سبز و سرخ، کلاغ سبز، سبزقبا، سبزهقبا، سبزگرا، کاسانه، کاسکینه،
(اسم) سبز کوچک، سبزه، گیاه با طراوت و سر سبز، سبزی خوردنی، صراحی شراب، سبز قبا سبز گرا عکه کلاغ سبز.