معنی سالی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سالی. (اِ) هر چیز دیرینه و کهنه و مستعمل را گویند. (برهان) (آنندراج) (رشیدی) (شرفنامه ٔ منیری). || (اِ) بهندی خواهرزن را گویند. (برهان) (آنندراج).

سالی. (ص) بی غم. (یادداشت مؤلف).

سالی. (اِ) انجدان رومی و کاسم رومی. (الفاظ الادویه).

سالی. [سال ْ لی] (اِخ) دهی است جزء دهستان مواضعان بخش ورزقان شهرستان اهر. واقع در 69هزارگزی جنوب ورزفان و 7 هزار و پانصدگزی شوسه ٔ تبریز به اهر. هوای آن معتدل و دارای 83 تن سکنه است. آب آنجا از دو رشته چشمه و رودخانه ٔ سرند تأمین میشود. محصول آن غلات و سردرختی شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم بافی و راه آن مالرو است (این ده را شالی نیز میگویند). (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

سالی. (اِخ) دهی است از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد. واقع در 19هزارگزی جنوب خاوری ماسور و 19 هزارگزی جنوب خاوری راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک. هوای آن معتدل و دارای 500 تن سکنه است. آب آنجا از رود تاف تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ساکنین از طایفه میر هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

گویش مازندرانی

نوعی تور ماهی گیری که با دست به نقاطی از رود که احتمال وجود...

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر