معنی ساقط شدن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ساقط شدن. [ق ِ ش ُ دَ] (مص مرکب) افتادن. فروافتادن. فرودآمدن. ساقط گردیدن. || زایل شدن. نابود شدن:
ساقط شده ست قوت من پاک اگرنه من
بر رفتمی ز روزن این سمج باهبا.
مسعودسعد.
|| حذف شدن. نامذکور ماندن.
- ساقط شدن بچه، افتادن بچه ٔ ناتمام از شکم. (ناظم الاطباء). سقط شدن.
- ساقط شدن تکلیف، رفع آن. چنانکه گویند تکلیف از گردن من ساقط شد.
- ساقط شدن حق، اداشدن آن. (آنندراج):
حق شمشیر تو ساقط نشود از سر ما
پیش خورشید نگردد عرق از سیما خشک.
بیدل (از آنندراج) (بهار عجم).
- ساقط شدن دولت، سقوط کابینه. انحلال هیأت وزیران. معزول شدن، از کار افتادن، بیکار شدن و مسلوب الاختیار شدن آن. رجوع به ساقط شود.
افتادن، حذف شدن. [خوانش: (~. شُ دَ) [ع - فا.] (مص ل.)]
برکنارشدن، معزول شدن، افتادن، فرو افتادن، فرود آمدن، سقط شدن، از بین رفتن، زایلشدن
فرود افتادن، افگانگی، ستردگی ساقط کردن دور افکندن، بر کنار کردن (مصدر) افتادن فرو افتادن، زایل شدن نابود گشتن، حذف شدن (اسم از دفتر و مانند آن)، نا مذکور ماندن (در درج کلام) . یا ساقط شدن بچه افتادن بچه ناتمام از شکم مادر. یا ساقط شدن تکلیف ادا شدن تکلیف رفع تکلیف. یا ساقط شدن حق ادا شدن حق.