معنی ساطع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ساطع. [طِ] (ع ص) بلندشونده و برآینده. (از منتهی الارب) بلند شده چون بوی مشک. (المنجد). || بلند. (غیاث از منتخب) (آنندراج). افراخته شده و برداشته شده. (استینگاس) (ناظم الاطباء). برافراشته چون گردن. (المنجد). || برآمده. دمیده، چون: آفتاب ساطع. صبح ساطع. || پراکنده و منتشر. (ناظم الاطباء). منتشر شده (غبار یا نور). (المنجد). شایع. || درخشنده. (منتهی الارب). منور و تابان. || هویدا. (استینگاس) (ناظم الاطباء). آشکار. واضح. بارز. بدیهی: این دو فتح عظیم و دو کار جسیم برهانی ساطعو حجتی قاطع بود بر علو جاه سلطان. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). بر عرق طاهر و محتد زاهر وی فضایل ذات او دلیلی قاطع و برهانی ساطع بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).

فرهنگ معین

تابان، برافراشته، آشکار، پراکنده،

فرهنگ عمید

برآینده، برافراشته،
درخشنده، درخشان، تابان،
دمنده،
دمیده،
[قدیمی] پراکنده،
[قدیمی] آشکار،

مترادف و متضاد زبان فارسی

براق، پرتوافکن، تابان، درخشان، درخشنده،
(متضاد) تار، کدر، آشکار، نمایان، هویدا

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ تابان درخشان، بلند افراشته، پراکنده ‎ تابان درخشان، آشکار هویدا، افراشته افراخته بلند، پراکنده منتشر.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر