معنی ساروان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ساروان. [رْ / رِ] (اِ مرکب) بمعنی ساربان است که شتردار باشد. (شرفنامه ٔ منیری) (انجمن آرا) (آنندراج). ساربان است که نگه دارنده و محافظت کننده ٔ شتر باشد. چه در فارسی «با» را به «واو» تبدیل میکنند. (برهان). شتربان. اشتربان. اشتروان. شتروان. شتردار. جمال. حفیظ. حداء. خائل:
بفرمود تا ساروان دو هزار
بیاورد اشتر برِ شهریار.
فردوسی.
شتربود بردشت ده کاروان
بهر کاروان بریکی ساروان.
فردوسی.
بدستور فرمود تا ساروان
هیون آرد از دشت صد کاروان.
فردوسی.
زده خیمه گردش بسی ساروان
گله ساخته ز اشتران کاروان.
اسدی (گرشاسبنامه).
رجوع به ساربان شود.

ساروان. (اِخ) ناحیتی است (به خراسان از گوزکانان) اندر کوهها. و مردمانی اند شوخ روی و جنگی و دزدپیشه و ستیزه کار و بیوفا و خونخواره واندر میان ایشان عصبیتی است دائم. (حدود العالم).

ساروان. (اِخ) دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 9500 گزی جنوب خاوری مهاباد و 12500 گزی خاور راه شوسه ٔ مهاباد به سردشت. کوهستانی، هوای آن معتدل مالاریائی، آب آن از چشمه، و محصول آن غلات و توتون است، 83 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری مشغولند. از صنایع دستی محلی جاجیم بافی در آن معمول است.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).

فرهنگ عمید

ساربان

مترادف و متضاد زبان فارسی

ساربان، شتربان، قافله‌سالار،
(متضاد) کاروانی

گویش مازندرانی

ساربان

فرهنگ فارسی هوشیار

بمعنی ساربان است که شتردار باشد

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر