معنی زویل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

زویل. [زَ] (ع مص) زال زوالاً و زؤولاً و زویلاً و زولاناً؛ درگشتن و دور گردیدن از جای. (منتهی الارب). زوال. (ناظم الاطباء). رجوع به زوال شود. || (اِ) جنبش. یقال: اخذه الزویل و العویل، ای الحرکه و البکاء بحیث لایستقر علی مکان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). حرکت. (از اقرب الموارد). || جانب. (اقرب الموارد). || زال زویله ُ؛ پراکنده شد از بیم و از جای رفت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

زویل. [زَ] (اِخ) شهری است. (منتهی الارب) (آنندراج). محله ای است به همدان. (از معجم البلدان).

زویل. [زَ] (اِخ) موضعی است نزدیک حاجر. (منتهی الارب) (آنندراج). موضعی است از دیار عامربن صعصعه نزدیک حاجر، و از منازل حاج کوفه است. (از معجم البلدان).

فرهنگ فارسی هوشیار

جنبش

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر