معنی زوع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

زوع. [زَ] (ع مص) ماهار شتر جنبانیدن تا نیک برود. (تاج المصادر بیهقی). جنبانیدن مهار شتر تا تیز رود و زاع الفرس کذلک، جنبانیدن عنان اسب را تا شتاب رود. || مائل گردانیدن چیزی را. || دادن کسی را پاره ای از خربزه. || کشیدن اشکنه و مانند آن را بدست. || دور شدن گوشت او از پی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِخ) نام زنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

زوع. (ع اِ) تننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عنکبوت. (اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ بعد شود.

زوع. [زُ وَ] (ع اِ) تننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عنکبوت. (اقرب الموارد). || ج ِ زوعه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به زوعه شود.

زوع. (ع مص) با خشونت رفتار کردن. || حمل کردن طبل در حال نواختن. || بدرفتاری کردن. || از شکل انداختن. (دزی ج 1 ص 614).

فرهنگ فارسی هوشیار

تننده جولاهه (عنکبوت)

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر