معنی زوزنی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

زوزنی. (اِ) به لغت زند و پازند زانو را گویند و به عربی رکبه خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف زونی است. (حاشیه ٔ برهان چ معین).

زوزنی. [زو زَ] (ص نسبی) منسوب به زوزن باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (انساب سمعانی) (ناظم الاطباء). منسوب به زوزن. از مردم زوزن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زوزن و ماده ٔ بعد شود.

زوزنی. [زوزَ] (اِخ) رجوع به ابوسهل محمدبن حسن زوزنی شود.

زوزنی. [زو زَ] (اِخ) رجوع به ابوعبداﷲ حسین بن احمد در همین لغت نامه و معجم المطبوعات وفهرست کتابخانه ٔ مسجد سپهسالار ج 2 ص 282 و 285 شود.

زوزنی. [زو زَ] (اِخ) رجوع به ابوالقاسم شجاع الدین زوزنی در همین لغت نامه و تاریخ گزیده چ سعید نفیسی صص 528- 529 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 654 شود.

زوزنی. [زو زَ] (اِخ) ابومحمد عبدالکافی. او راست: حماسه الظرفا. عوفی آرد: و شهید را شعر تازیست... و در کتاب «حماسه الظرفا» که ابومحمد عبدالکافی زوزنی تألیف کرده است این سه بیت از منشآت او آورده است. (لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 243).

زوزنی. [زو زَ] (اِخ) احمدبن محمدبن ابراهیم، مکنی به ابوعمرو (وفات 347 هَ. ق.). وی فقیه بمذهب ابوحنیفه بود. او سالها در باب عذره سکونت داشت و سپس به زوزن رفت و هم بدانجا درگذشت. (فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ فارسی هوشیار

(صفت) منسوب به زوزن از مردم زوزن.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر