معنی زنگ خورده در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

زنگ خورده. [زَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ] (ن مف مرکب) زنگ خورد. زنگ زده. در غبار غم و جز آن فرورفته. مکدر:
دل زنگ خورده ز تلخی سخن
ببرد ازو زنگ، باده ٔکهن.
فردوسی.
دلم به عشق تو در سختی وعنا خو کرد
چنانکه آینه ٔ زنگ خورده اندر زنگ.
فرخی.
چو پشت آینه پیش تو حلقه در گوشم
ز من چو زآینه ٔ زنگ خورده روی متاب.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 52).
داری دو سه سیخ زنگ خورده
و آنهم به زکات جمع کرده.
نظامی.
سخن به لطف کرم با درشتخوی مگو
که زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک.
سعدی.
رجوع به زنگ و زنگار شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر