معنی زنهارخواری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
زنهارخواری. [زِ خوا / خا] (حامص مرکب) خیانت در امانت. ضد زنهارداری. پیمان شکنی. خلف عهد. خلف وعد. نقض عهد. غدر. بی وفایی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
کلید در ترا دادم به زنهار
یکی این بار زنهارم نگهدار
تو خود دانی که در زنهارداری
نه بس فرخ بود زنهارخواری.
(ویس و رامین).
خود این جست او ز من زنهارداری
نگویی چون کنم زنهارخواری.
(ویس و رامین).
شکرلب گفت از این زنهارخواری
پشیمان شو مکن بی زینهاری.
نظامی.
ولیکن بود صحبت زینهاری
نکردند ازوفا زنهارخواری.
نظامی.
بدعهدی، پیمانشکنی: ولیکن بود صحبت زینهاری / نکردند از وفا زنهارخواری (نظامی۲: ۳۰۰)،