معنی زنمة در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

زنمه. [زَ ن َ م َ] (ع اِ) تره ای است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نوعی از تره. (ناظم الاطباء). || دروش گوش گوسپند و شتر که پاره ای از گوش آن بریده، معلق گذارند و یفعل ذلک بالکرام من الابل و غیرها. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- زنمتاالاذن، دوتندی متصل نرمه ٔ خرک گوش. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
- زنمتاالفوق، هر دو طرف سوفار تیرو یسکن نونه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هر طرف سوفار تیر و باین معنی به سکون نون هم آمده. (آنندراج).
- هو العبد زنمه، مانند هو العبد زلمه است، در لغات و معانی که گذشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به زلمهشود.
|| زنمهالشجر؛ تندی که پیش از خوشه یا برگ پدید آید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

زنمه. [زَ م َ / زُ م َ / زَ ن َم َ / زُ ن َ م َ] (ع اِ) قد و قامت و اندام مرد. || (ق) فی الحقیقه و براستی. || البته. (ناظم الاطباء). || یقال: هو العبد زنمه؛ ای زلمه. رجوع به زلمه شود. (از ناظم الاطباء).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر