زنجاب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
زنجاب. [زِ / زَ] (اِ) بمعنی سنجاب که جانوری است و از پوست آن پوستین کنند و همان پوست را هم سنجاب گویند. (آنندراج). سنجاب. (ناظم الاطباء). رجوع به سنجاب شود.
زنجاب. [] (ص مرکب) (اصطلاح بنایان) اشباع شده ٔ به آب. آجری زنجاب: زنجاب شدن آجر؛ آب بسیار خوردن آجر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زنجاب. [زُ / زِ] (اِ مرکب) زُنج درخت که هنوز سفت و منجمد نشده. رجوع به زنج شود. || ترشحات کم و بیش چسبناک و آب شکل خارج شده از زخمهای جلدی ملتهب. (فرهنگ فارسی معین).
زنج درخت که هنوز سفت و منجمد نشده، ترشحات کم و بیش چسبناک و آب شکل خارج شده از زخم های جلدی ملتهب. [خوانش: (زُ یا زِ) (اِمر.) = زنج آب: ]
زنج درخت که سفت نشده باشد،
هر مایعی که شبیه لعاب زنج و چسبناک باشد،
(پزشکی) ترشح بعضی از زخمهای پوستی،
نیازمند به آب، ترشح زخم
زنج درخت که هنوز سفت و منجمد نشده، ترشحات کم و بیش چسبناک و آب شکل خارج شده از زخمهای جلدی ملتهب.