معنی زمهریر ‏ در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

زمهریر. [زَ هََ] (ع اِ) سختی سرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). سرمای بسیار سخت و شدت سرما. (فرهنگ فارسی معین). سرمای سخت. (غیاث) (شرفنامه ٔ منیری) (دهار) (ترجمان القرآن) (السامی فی الاسامی). سرمای سخت. برودت عظیم. باد سرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): متکئین فیها علی الارآئِک ِ لایرون فیها شمساً و لا زمهریراً. (قرآن 13/76).
بدان رستخیز و دم زمهریر
خروش یلان بود و باران تیر.
فردوسی.
تو باشی به بیچارگی دستگیر
توانا ابر آتش وزمهریر.
فردوسی.
بدو گفت طوس ای جهاندیده پیر
هوا گشت پاک از دم زمهریر.
فردوسی.
جز بوی خلق او ننشاند سموم تیر
جز تف خشم او نبرد زمهریر دی.
منوچهری.
خورشید چون بمعدل عدل آید
با فصل زمهریر معادا شد.
ناصرخسرو.
ور امروز او هست صرصر چه کوهم
وگر او سموم است من زمهریرم.
ناصرخسرو.
روی زی صدرت نهادم با دل امیدوار
پشت کرده چون کمان از بیم تیر زمهریر.
سنائی.
آب زلال گشت بسختی چو آینه
باد شمال گشت ز سردی چو زمهریر.
سوزنی.
از کمان چرخ بر جان بداندیشان تو
تیرباران بلا بادا چو دردی زمهریر.
سوزنی.
حاسدانت را ز باد حسرت و بار ندم
دم بسان زمهریر و دل بکردار سعیر.
سوزنی.
نانشان چو برف لیک سخنشان چو زمهریر
من زاده ٔ خلیفه نباشم گدای نان.
خاقانی.
آسیب زمهریر دریغ و سموم داغ
بر گلبنان دست نشان چون گذاشتی.
خاقانی.
باد سودات بگذرد بر دل
زمهریر از روان برانگیزد.
خاقانی.
ز طلق اندودگی کآمد حریرش
هم آتش دایه شد هم زمهریرش.
نظامی.
شیر در جوش چون پنیر شده
خون در اندام زمهریر شده.
نظامی.
چو بر گل شبیخون کند زمهریر
بطفلی شود شاخ گلبرگ پیر.
نظامی.
دست دیگر باختن فرمود میر
او چنان لرزان که عور از زمهریر.
مولوی.
ذکر آن اریاح سرد و زمهریر
اندر آن ایام و ازمان عسیر.
مولوی.
این لباسی که ز سرما شد مجیر
حق دهد او را مزاج زمهریر.
مولوی.
بی تو گر در جنتم ناخوش شراب سلسبیل
با تو گو در دوزخم خرم هوای زمهریر.
سعدی.
|| نام روزهایی است پیش از ایام العجوز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
برگ بنفشه چون بن ناخن شده کبود
در دست شیرخواره به سرمای زمهریر.
منوچهری.
|| جایی بسیار سرد نزدیگ به انتهای کره ٔ هوا و این لفظ مرکب است از زم و هریر بمعنی سرمای سخت کننده، چه زم بمعنی سرمای سخت و هریر بمعنی کننده باشد که فاعل است. (برهان) (انجمن آرا). جای بسیار سرد. (فرهنگ فارسی معین). جای بسیار سرد که نزدیگ به انتهای کره ٔ هوا می باشد. (ناظم الاطباء). سرمایی است که بدان کافران را عذاب خواهند کرد و مقام آن در وسط کره ٔ هواست و کره ٔ هوا تحت کره ٔ ناراست و فوق کره ٔ ارض... (از غیاث) (از آنندراج). || ماه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گویند آن قمر است در لغت طی و منه:
و لیله ظلامها قد اعتکر
قطعتها و لا زمهریر ماظهر.
؟ (از اقرب الموارد).

زمهریر. [زَ هََ] (اِخ) دهی از حومه ٔ بخش زنوز شهرستان مرند است که 770 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

فرهنگ معین

سرمای بسیار سخت، جای بسیار سرد. [خوانش: (زَ هَ) (اِمر.)]

فرهنگ عمید

شدت سرما، سرمای سخت،
(صفت) [مجاز] بسیارسرد،

حل جدول

جای بسیار سرد

فیلمی از علی روئین تن

فیلمی با بازی ابوالفضل پورعرب

فیلمی با بازی امین تارخ

فیلمی با بازی بیتا بادران

فیلمی با بازی محمود پاک نیت

مترادف و متضاد زبان فارسی

برد، برودت، سرما، صندید، یخزدگی،
(متضاد) حرارت، گرما

گویش مازندرانی

هوای سرد – باد بسیار سرد – جای بسیار سرد

فرهنگ فارسی هوشیار

سختی سرما، شدت سرما

فرهنگ فارسی آزاد

زَمْهرَیر، سرمای سخت- شدّت سرما

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری