معنی زعر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
زعر. [زَ / زَ ع َ] (ع مص) کم شدن و پراکنده گردیدن موی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): و زعرالریش کذلک، ای قل و تفرق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || تنک موی شدن کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی).
زعر. [زَ] (ع مص) گائیدن. (منتهی الارب) (آنندراج): زعر المراه زعراً (از باب فتح)، گایید آن زن را. (ناظم الاطباء).
زعر. [زُ] (ع ص) ج ِ اَزعَر، تنک موی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ازعر شود.
زعر. [زَ / زَ ع ِ] (ع ص، اِ) تنک موی. || موی تنک و پریشان. || جای کم نبات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برهنه. عریان. (ناظم الاطباء) || مرد بدخوی. (ناظم الاطباء): دارا زعر بود ظالم، و وزیر او بدسیرت و بدرای. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 57). معیوب و بداندیش و بداندرون و خونخوار بود و زعر و بدخوی. (فارسنامه ایضاً ص 74). و با جلدی زعری عظیم تا بغایتی که باک ندارند که بر عامل بیک من کاه و یک بیضه رفع کنند. (چهارمقاله ٔ نظامی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زعر. [زَ] (اِخ) موضعی است به حجاز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم البلدان): شهرکی است از دیار قوم لوط به شام و اندر وی آبادانی اندک مانده است. (حدود العالم).
(زَ عْ) [ع.] (مص ل.) پراکنده شدن.
کم شدن پر پرنده، تنک مویی، تنک موی، کم گیاهی، بدخویی کم موی تک موی، کم گیاه تنک گیاه دژمک از پرندگان