معنی زشت روی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

زشت روی. [زِ] (ص مرکب) زشت رو. بدروی. بدشکل. (از ناظم الاطباء). آنکه دارای چهره ٔ زشت باشد. زشت صورت. (از فرهنگ فارسی معین). قَمهَد. دَمامَه. طِنفِس. مُشَوَّه. دَمیم. زَکازِک. (منتهی الارب):
بدو گفت سیندخت کای زشت روی
سخن بشنو و پاسخش را بگوی.
فردوسی.
زآنکه با زشت روی دیبه و خز
گرچه خوبست خوب ننماید.
ناصرخسرو.
برآشفته شد شاه از آن زشت روی
چو تیغ از تنش سر برآورد موی.
نظامی.
فقیهی دختری داشت به غایت زشت روی.
(گلستان).
نه از جور مردم رهد زشت روی
نه شاهد ز نامردم زشتگوی.
سعدی (بوستان).
دختری زشت روی و بدخو داشت
کز همه چیز جامه نیکو داشت.
سعدی.
گر تو را حق آفریده زشت رو
تو مشو هم زشت رو هم زشت خو.
مولوی.
رجوع به ماده ٔ بعد، زشت و دیگر ترکیبهای آن شود.

حل جدول

بدگل

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر