زرکش در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
زرکش. [زَ ک َ] (اِخ) دهی از دهستان میان ولایت است که در بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
زرکش. [زَ ک َ / ک ِ] (نف مرکب) کسی که تارهای طلا و نقره کشد برای گلابتون و غیره. (آنندراج). کسی که گلابتون می سازد و تارهای زر می کشد. (ناظم الاطباء). زرکشنده. آنکه تارهای زر به پارچه کشد. کسی که گلابتون سازد. (فرهنگ فارسی معین): شود تار زرکش گل آتشی چو از رنگ زردم کند زرکشی. طاهر وحید (از آنندراج). رجوع به تذکره الملوک چ 2 ص 21 و22 شود. || (ن مف مرکب) جامه ای که تارهای نقره در آن بافته باشند. (آنندراج). نوعی از پارچه ٔ زری که آن را تاش نیز می گویند. (ناظم الاطباء). زرکشیده. پارچه ای که تارهای زر در آن کشیده باشند. (فرهنگ فارسی معین): تو آفتاب دامن زرکش کشان به ناز من غرق نیل و چشم چو نیلوفر آیمت. خاقانی. از زرکش و ممزج و اطلس وثاق من چون خیمه ٔ خزان و شراع بهارکرد. خاقانی. کرد آفتاب و صبح کلاه و لباچه ام این زرکش مغرق و آن زرنگار کرد. خاقانی. کلاه از زرکش خورشید سازم قبا از ازرق گردون فرستم. خاقانی. آنکه سرش زرکش سلطان کشید بازپسین لقمه ز آهن چشید. نظامی (مخزن الاسرار چ وحید ص 43). زهد نظامی که طرازی خوش است زیرنشین علم زرکش است. نظامی (مخزن الاسرار ایضاً ص 161). هر کسی می خرید و تیغ فروخت درع آهن درید و زرکش دوخت. نظامی (هفت پیکر چ وحیدص 106). قباهای خاص از پی هر کسی قبابادلیهای زرکش بسی. نظامی. امید در کمر زرکشت چگونه ببندم دقیقه ای است نگارا در آن میان که تو داری. حافظ. طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع که سوزهاست نهانی درون پیرهنم. حافظ.
فرهنگ معین
(زَ کَ یا کِ) (ص فا.) آن که تارهای زر به پارچه کشد.
فرهنگ عمید
کسی که پیشهاش کشیدن تارهای زر به جامه یا پارچه است، (صفت) زرکشیده، پارچهای که تارهای زر در آن به کار رفته،
فرهنگ فارسی هوشیار
پارچه ای که تارهای زر در آن بکار رفته باشد
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.