معنی زخمه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

زخمه. [زَ م َ / م ِ] (اِ) مطلق زدن. (از آنندراج) (از انجمن آرا). زخمه مانند زخم مرادف زدن مطلق در فارسی بکار میرود. به زدن بمعنی جراحت وارد کردن و یا زدن بمعنی کتک و صدمه اختصاص ندارد.نواختن ساز، کوفتن کوس، بازی چوگان را نیز زخمه گویند، همچنانکه زدن گویند. || یک زدن ساز. (فرهنگ نظام):
نوای مطرب خوش زخمه و سرود غنج
خروش عاشق سرگشته و عتاب نگار.
مسعودی (لغت فرس چ اقبال ص 72).
بدان سرو شد [باربد] بربط اندر کنار
زمانی همی بود تا شهریار...
یکی نغز دستان بزد [باربد] بر درخت
کز آن خیره شد مرد بیداربخت
از آن زخمه سرکش چو بیهوش گشت
بدانست کآن کیست، خاموش گشت.
فردوسی.
هزار زخمه به دانگیست نرخ گردن تو
نه نسیه میدهی آنرا که نقد خر نبود.
سوزنی.
زهره بدو زخمه از سر نعش
در رقص کند سه خواهران را.
خاقانی.
بر زخمه ٔ عشق کوفتی پای
وز صدمه ٔ آه رفتی از جای.
نظامی.
بدستان، دوستان را کیسه پرداز
بزخمه، زخم دلها را شفا ساز.
نظامی.
زخمه بدو راست، راست ناید
بربط کژ و زخمه راست باید.
نظامی.
ره زدن مطربش آواره کرد
زخمه ٔ او پرده ٔ جان پاره کرد.
امیرخسرو.
- بزخمه گرفتن، زدن. نواختن آلتی از آلات موسیقی:
بلبل بزخمه گیرد نی بر سر بهار
چون خواجه ٔ خطیر برد دست را به می.
منوچهری.
- شکرزخمه، (تیر...) تیری، که ضربه اش راست ودرست باشد:
چون ز کمان تیر شکرزخمه ریخت
زهر ز بزغاله ٔ خوانش گریخت.
نظامی.
- نوزخمه، آنکه چوگان زدن تازه آموخته:
آدم نوزخمه در آمد بپیش
تا برد آن گوی بچوگان خویش.
نظامی.
|| (بمجاز) آوازی که از زخم و شکافه بر آید:
هیچ راحت می نبینم درسرود رود تو
جز که از فریاد و زخمه ت خلق را کاتوره خاست.
رودکی.
زخمه ٔ رودزن نه پست و نه زیر
زلف ساقی نه کوته و نه دراز.
فرخی.
کس زخمه نساخت بر تراز بم.
خاقانی.
خوش است خاصه کسی را که بشنود بصبوح
ز چنگ، زخمه ٔ زیر و ز عود ناله ٔ زار.
؟ (از سندبادنامه ص 137).
|| زخمه، آنچه بربط و رباب و امثال آن بدان زنند و آنرا شکافه نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری). مضراب و آلتی که سازندگان بدان ساز نوازند. (از ناظم الاطباء). آلتی که با آن سازرا نوازند که عربیش مضراب است. (فرهنگ نظام). چوبکی باشد که سازندگان بدان ساز نوازند و بعربی مضراب خوانند. (از برهان قاطع). هر چیز که با آن سازها نوازند، و در سراج نوشته که زخمه چوبکی است که بدان سازهارا نوازند. بعربی مضراب گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). مضراب سازها را گویند. (رشیدی) (از جهانگیری). مضرب. (السامی فی الاسامی). مضراب سازها. و شکافه نیز گویند. (فرهنگ خطی). مضراب و مضرب. (دهار). شکافه ٔ خنیاگران. مضراب. (لغت فرس اسدی). آن باشد که بدان رودها زنند. (صحاح الفرس):
خواهی تا توبه کرده رطل بگیرد
زخمه ٔ غوش ترا بفندق تر گیر.
عماره.
گاه بی زخمه بخرگاه تو بربط زنمی
تا کسی نشنودی بانگ برون از خرگاه.
فرخی.
بنالم ایرا با من فلک همی کند آنک
بزخم، زخمه بر ابریشم رباب کنند.
مسعودسعد.
سمعها پر سماع داودیست
کز سر زخمه شکر افتاده ست.
خاقانی.
بربط اعجمی صفت هشت زبانش در دهن
از سر زخمه ترجمان کرده به تازی و دری.
خاقانی.
رباب باربد شد سحر پرداز
بزخمه چون چکاند از ره ساز.
امیرخسرو.
بی زخمه و گوشمال مطرب
هیزم بود آن رباب نبود.
ضیاءالدین بسطامی.
- بزخمه بر، بر مضراب برای نواختن ساز:
انگشت ارغنون زن رومی بزخمه بر
تب لرزه ٔ تناتننانا برافکند.
خاقانی.
|| بمعنی حرکت جماع در مصطلحات آمده. (از غیاث اللغات) (ازآنندراج).

فرهنگ معین

(زَ مِ) (اِ.) مضراب، آلت کوچکی که به وسیله آن سازهای سیمی رامی نوازند.

فرهنگ عمید

وسیلۀ کوچک فلزی که با آن سیم‌های ساز را به صدا درمی‌آورند، مضراب، زخ: ما چو چنگیم و تو زخمه می‌زنی / زاری از ما نه تو زاری می‌کنی (مولوی: ۵۹)،

مترادف و متضاد زبان فارسی

زخ، شکافه، مضراب

فرهنگ فارسی هوشیار

بوی گند (اسم) آلتی کوچک و فلزی که بدان ساز نوازند مضراب زخ.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر